قسمتی از داستان عروسک و آزاده
اگر زودتر از جعبه درش نمیآورد، حتماً خفه میشد. عروسک، زندگیاش را مدیون آزاده است. کاش موهای بنفشش قهوهای روشن بود. آن وقت عین خانم معلمش میشد. کیف کوچکی به دست راستش میاندازد. وارد کلاس که میشود آن را روی میز میگذارد. کیف و مو و روپوشش همه قهوهای روشن هستند. چپ دست است و با خط زیبایی روی تخته سیاه مینویسد. تند و تند در کلاس راه میرود اما قدمهایش صدا ندارند. کتاب فارسی را دستش میگیرد و دیکته میگوید به آخر خط که میرسد با لحن خاصی میگوید: «نقطه سر سطر.» آزاده فرصت پیدا میکند که سرش را بلند کند و یک بار دیگر براندازش کند. بزرگ که شود فقط معلم میشود. مدل کیف را میداند باید عین همان را بخرد و به بچههای کلاس هی نقطه سر سطر بگوید.