قسمتی از داستان قربانی حاجی
سر سفره که مینشیند موبایلش دانگی صدا میدهد. روی صفحه موبایل نوشته است « گوساله ». از صبح بیشتر از ده بار گوشی با این پیام به صدا درآمده و حاجی وقت نداشته نگاهش کند. گوشی را بر میدارد. «الو. منصور خودتی؟ زنگ زدم بگم یادت نره فردا اول صبح گوساله وسط حیاط باشه. واِلا خودت رو میزنم زمین. جهنم ضرر، امسال گوشت الاغ نذری میدم.» و از ته دل قهقهه میزند. ساکت که میشود منصور میگوید: «کی بدقولی کردم حاجی؟ هرسال برات گاو کشتم عین هلو! قدر نمیشناسی. یا دست من نمک نداره یا تو نمیدونی نمک چیه!»