قسمتی از داستان لی لی
عدد یک را پهن نوشته بود. یاد شمع قرمزی افتاد که داشت آب میشد. توی عکس بزرگ اتاقش پشت همین شمع نشسته است. لبهای نمکینش را غنچه کرده و آرزویش حتماً با آن کیک بزرگ خامهای شده است. صدای خندهی مهمانها از گلهای نقرهای قاب به گوش میرسد. حاشیهی عکس پر از دستهای کوچک و بزرگی است که خیلی مرتب به هم خوردهاند. زنجیر ظریفی در موهایش کمین کرده و قلبی از آن آویزان است. مادربزرگ آن را دور گردنش میاندازد و میگوید: «تکهای از گوشوارهام را داخلش گذاشتهام تا همیشه صدای قلبت را بشنوم.»